گزارش خطا در معنی کلمه 'مقرر'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

english

1 general:: prescribed

transnet.ir

2 general:: appointed

transnet.ir

3 general:: fixed

transnet.ir

4 Law:: statutory

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

5 Law:: a : appointed (they met at the appointed time in the appointed placet b : agreed (we met at the agreed timew c : fixed (on fixed dayso (at a fixed date and timea

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

6 Law:: due

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

7 Law:: regular

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

8 Law:: prescribed; ordained; laid down

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

9 Law:: specified (decree absolute – a ripened decree nisi; a court’s decree that has become unconditional because the time specified in a decree nisi has passed – BB

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

10 Law:: mandated

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :