گزارش خطا در معنی کلمه 'منتسب'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

english

1 general:: related

transnet.ir

2 Law:: often followed by preposition به (of an offense, charge, accusation) attributed (to); imputed (to); ascribed (to); leveled (against); charged. N. B. In purely legal context often منتسبه which see below ■ n, (adj) (as a noun often used in its plural form منتسبان ) 1. relative; relations; kith and kin 2. one closely connected with another – see also منتسبه below

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :