گزارش خطا در معنی کلمه 'موقوف'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

english

1 general:: dependent

transnet.ir

2 general:: suspended

transnet.ir

3 Law:: suspended; stopped; discontinued; discontinuing

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

4 Law:: abolished; restricted; banned

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

5 Law:: موقوف به subject to; dependent, or depending on; contingent on; pending – often also موكول به

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

6 Law:: (dated) imprisoned; detained; incarcerated; jailed ■ n, (adj) (of property) endowed; mortmained; in mortmain; set aside for pious uses; donated or granted for a charitable purpose; entailed for pious uses – for موقوف شدن see in the main entry below

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :