گزارش خطا در معنی کلمه 'surcharge'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: زیاد ستاندن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: اضافه هزینه

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: تحمیل‌ كردن‌ زیاد پر

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: زیاد بار كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. small | tax a corporate tax surcharge VERB + SURCHARGE add, impose, levy, put A surcharge of 40 francs was added to our bill. A surcharge is levied on late applications. | pay PREP. ~ for There is a surcharge for excess baggage. | ~ on There is a 2% surcharge on credit card users.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :