گزارش خطا در معنی کلمه 'tenure'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: اجاره‌ داری‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: اشغال‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: حق‌ تصدی‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: تصرف‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: نگهداری‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: تصدی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun holding an important position ADJ. life, long | brief, short VERB + TENURE have She had a long tenure of office. PREP. during sb's ~ He achieved a lot during his short tenure. PHRASES a tenure of office legal right to occupy property/land ADJ. life, secure | fixed-period | housing, land | feudal, freehold PHRASES security of tenure The tenants have security of tenure. right to remain permanently in your job ADJ. academic VERB + TENURE have | get | grant sb She has been granted tenure at Leeds University.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :