گزارش خطا در معنی کلمه 'breathing'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: تنفس‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: تنفس

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: دم‌ زنی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. deep | shallow | controlled, even, regular, steady | hoarse, laboured, uneven His breathing was laboured, and he could hardly speak. | heavy She picked up the phone and heard sounds of heavy breathing. BREATHING + NOUN apparatus | difficulties | exercise Try breathing exercises to calm your nerves.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :