گزارش خطا در معنی کلمه 'tummy'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: معده‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: شكم‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun part of the body where food is digested ADJ. empty, full TUMMY + VERB rumble TUMMY + NOUN ache, bug, trouble, upset PREP. in the/your ~ I get a fluttery feeling in my tummy before meeting new people. front part of the body below the chest ADJ. bulging, fat, flat VERB + TUMMY pull in TUMMY + NOUN muscles PREP. on the/your ~

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :