گزارش خطا در معنی کلمه 'undone'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: ناكرده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: خراب‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: ناتمام‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. not fastened or tied VERBS be | come My button's come undone again. | get sth I can't get this knot undone. not done VERBS be | remain | leave sth We left the washing-up undone and went out for the day.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :