گزارش خطا در معنی کلمه 'unwell'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: بدحال‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ناخوش‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: ناپاك‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS appear, be, feel, look, seem, sound He complained of feeling unwell. | become | remain | make sb ADV. extremely, really, very | a little, vaguely patients who just feel vaguely unwell PREP. with You should delay vaccination if you are unwell with a fever.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :