گزارش خطا در معنی کلمه 'bruise'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: كبود كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ساییدن‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: زدن‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: ضربت‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: كبودشدن‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: كوبیدن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun contusion: There is a bruise where it hit her. verb injure: You will bruise yourself doing that.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. black, dark, livid, purple | swollen VERB + BRUISE suffer She suffered only minor cuts and bruises. BRUISE + VERB form A bruise had formed below his left eye. | fade

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
لطفا صبر کنید
کد امنیتی بالا را وارد کنید :