گزارش خطا در معنی کلمه 'worthy'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: فراخور

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: شایان‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: لایق‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: سزاوار

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: مستحق‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: شایسته‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, seem | consider sth, deem sth, judge sth, think sth ADV. most, very, well | entirely, wholly | hardly, scarcely The matter is scarcely worthy of the managing director's time. | enough We thought it was a worthy enough objective. PREP. of It's a matter worthy of our attention.

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: adj. laudable: He was a worthy opponent. adj. deserving: He was worthy of praise.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :