گزارش خطا در معنی کلمه 'اقامت اقامت گزیدن اقامت کردن اقامت داشتن'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

english

1 Law:: • reside, residing, residence • stay, staying • domiciliation • abode • live, -ing • sojourn (n, v), ~ing ( : a temporary stay, as of a traveler in a foreign country) domiciliate ( : to establish one’s domicile; to take up one’s fixed residence in a given place. To establish the domicile of another person whose legal residence follows one’s own)

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :