گزارش خطا در معنی کلمه 'calf'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: گوساله‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ساق پا

واژگان شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: گوساله

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: نرمه‌ ساق‌ پا

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: ماهیچه‌ ساق‌ پا

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: چرم‌ گوساله‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. bull, heifer | beef, dairy, veal | weaned VERB + CALF produce A dairy cow needs to produce a calf each year. | rear These calves are reared for beef. | graze The calves are grazed intensively during their first season. CALF + VERB graze, suckle PREP. in/with ~ Their prize cow is in calf (= pregnant).

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: see KILL THE FATTED CALF; PUPPY (CALF) LOVE.

American Heritage Idioms

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :