گزارش خطا در معنی کلمه 'تکلیف کردن'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

english

1 general:: impose

transnet.ir

2 Law:: impose as a duty (typically in the relation such as between a person in authority and his subordinates); require; bind (sb to sth) (esp passive) (ie made to promise to keep sth secret); oblige (also مكلف كردن and مجبور كردن ); order (sb to do sth) N.B. Persian equivalent is normally not said of one’s routine duties)

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :