گزارش خطا در معنی کلمه 'chilly'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: خنك‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: (chilled=) سرد

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel She was beginning to feel chilly. | get We were starting to get a bit chilly. | turn (only used about the weather) It turned chilly in the afternoon. ADV. decidedly, distinctly, very | a bit, pretty, quite, rather, somewhat

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :