گزارش خطا در معنی کلمه 'clay'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: سفال‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: رس‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: خاك‌ كوزه‌ گری‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: خاک رست

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: رس

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: سفال

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: گل

شبکه مترجمین ایران

8 عمومی:: طین

شبکه مترجمین ایران

9 عمومی:: گل رست

شبکه مترجمین ایران

10 عمومی:: خاك‌ رس‌

شبکه مترجمین ایران

11 عمومی:: گل‌

شبکه مترجمین ایران

12 عمومی:: رست

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun heavy soil: Clay soil is good for making bricks.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. heavy | fine | soft | damp, sticky, wet | china, modelling QUANT. lump VERB + CLAY mould, shape She moulded the clay into the shape of a head. | bake, fire | be made from/in/(out) of, make/mould sth from/in/out of a figure made of clay CLAY + NOUN modelling | mould PREP. in ~ plants that grow in damp clay

Oxford Collocations Dictionary

3 general:: In addition to the idiom beginning with CLAY, Also see FEET OF CLAY.

American Heritage Idioms

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :