گزارش خطا در معنی کلمه 'coincide'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: همزمان‌ بودن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: منط‌بق‌ شدن‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: دریك‌ زمان‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: باهم‌ رویدادن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb happen at the same time ADV. exactly Her visit coincided exactly with a visit by the American president. | roughly VERB + COINCIDE be planned to, be timed to PREP. with The singer's arrival was timed to coincide with the opening of the festival. be the same ADV. closely | exactly PREP. with Our views on this issue coincide closely with yours.

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: verb same time: This coincides with another meeting.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :