گزارش خطا در معنی کلمه 'commissioner'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 هنر:: واسطه گر

واژگان شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: مامور عالی‌ رتبه‌ دولت‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: عضو هیئت‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. high | assistant, deputy | special | European Union/EU, police, United Nations/UN VERB + COMMISSIONER appoint, appoint sb (as) PREP. ~ for He was appointed United Nations High Commissioner for refugees.

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: noun official in charge: He served a the police commissioner.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :