گزارش خطا در معنی کلمه 'مامور شدن'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

english

1 Law:: vi, intransitive or passive form of مأمور كردن which see below – (be, to be, being, having been, to have been) sent on duty (to), commissioned (to), deputed, assigned, delegated, appointed – be posted (to sth) (be posted abroad after several years in Tehranb (he was posted to the Iranian embassy in Parisb See also مأموريت يافتن in the main entry

فرهنگ تشریحی - کاربردی حقوق تالیف هرمز رشدیه

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :