گزارش خطا در معنی کلمه 'composed'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: ارام‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: آرام

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: مركب‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: تركیب‌ شده‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: خونسرد

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. composed of made up of sth VERBS be ADV. entirely, exclusively, solely, wholly The committee was composed entirely of specialists. | chiefly, largely, mainly, mostly, overwhelmingly, predominantly, primarily Bones are largely composed of calcium. in control of your feelings VERBS be, feel, look, seem ADV. extremely, remarkably, very | perfectly He was pale but perfectly composed. | fairly, quite | outwardly

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :