گزارش خطا در معنی کلمه 'confess'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: اقراركردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: اعتراف‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. freely, openly | allegedly | ruefully, sheepishly VERB + CONFESS have to, must I must confess that I didn't have much faith in her ideas. PREP. to He was arrested and confessed to the murder. She confessed to me that she had known his true identity for some time.

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: verb admitted: He confessed he committed a crime.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :