گزارش خطا در معنی کلمه 'afflict'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: ازردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: پریشان‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: رنجوركردن‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: مبتلا كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb tormented: She was afflicted with polio.

Simple Definitions

2 general::   verb ADV. badly, severely PHRASES be afflicted with He's badly afflicted with a skin disorder.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :