گزارش خطا در معنی کلمه 'crust'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: كبره‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: دلمه

واژگان شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: پوسته

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: پوست‌ نان‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: قسمت‌ خشك‌ و سخت‌ نان‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: كبره‌ بستن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: see UPPER CRUST.

American Heritage Idioms

2 general::   noun on a loaf of bread/pie ADJ. thick, thin | pastry, pie PHRASES a crust of bread We saved a few crusts of bread for the birds. hard layer on the outside of sth ADJ. thick, thin VERB + CRUST form The mud had formed a thick crust on the surface of the road. CRUST + VERB form Put the lid on properly, or a crust will form on the paints. PREP. ~ of a thin crust of ice PHRASES the earth's crust

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :