گزارش خطا در معنی کلمه 'dancing'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: پای‌ كوبی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: دست‌ افشانی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: رقص‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   noun ADJ. wild | ballet, ballroom, belly, country, disco, flamenco, folk, line, maypole, morris, sequence, traditional She does line dancing and yoga in the evenings. VERB + DANCING do, go They liked to go dancing every Saturday night. DANCING + NOUN display | lesson She's taking dancing lessons. | school | career | partner PHRASES dancing in the streets There was dancing in the streets when we heard that the war was over.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :