گزارش خطا در معنی کلمه 'agitated'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: متلاطم

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: آشفته

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: مشوش

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel, look, seem, sound He sounded very agitated on the phone. | become, get, grow | make sb ADV. deeply, extremely, highly, very | increasingly | a little, quite, rather, slightly | visibly PREP. about She's agitated about getting there on time. | at She started to grow agitated at the sight of the spider. PHRASES in an agitated state By now he was in a very agitated state.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :