گزارش خطا در معنی کلمه 'agriculture'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: برزگری

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: برزگری‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: کشاورزی

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: زراعت‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: فلاحت‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: فلاحت

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: زراعت

شبکه مترجمین ایران

8 عمومی:: کشت و زرع

شبکه مترجمین ایران

9 عمومی:: كشاورزی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun the science, art and business of cultivation the soil; farming: Many Chinese work in agriculture.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. modern | efficient | intensive | organic | sustainable | traditional | peasant | subsistence VERB + AGRICULTURE be employed in, be engaged in, work in | depend on 50 % of the country's population depend on agriculture.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :