گزارش خطا در معنی کلمه 'despondent'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: دلسرد

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: محزون‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel Patients often feel despondent. | become, get, grow His work was rejected again and again, and he grew more and more despondent. ADV. very | utterly She was feeling utterly despondent. | a bit, pretty, rather, somewhat PREP. about He had become rather despondent about his lack of progress.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :