گزارش خطا در معنی کلمه 'dissolve'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: فسخ‌كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: حل‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: گداختن‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: اب‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: منحل‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb become/make sth liquid ADV. completely The tablet hasn't dissolved completely yet. | gradually, slowly | away The limestone has simply dissolved away. PREP. in Dissolve the sugar in water. end sth officially ADV. formally, officially Their marriage was formally dissolved last year.

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: verb ended: He dissolved the congress. verb liquefied: The sugar dissolved in the coffee.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :