گزارش خطا در معنی کلمه 'driving'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: راننده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: محرك‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: پیش‌ برنده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

4 عمومی:: سواری‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

5 عمومی:: راندن‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   noun ADJ. good, safe a new campaign to promote safe driving | aggressive, bad, careless, dangerous, reckless She was charged with reckless driving. | drink, drunk, drunken Police stopped 30 motorists for drink driving on New Year's Eve. VERB + DRIVING be banned from, be disqualified from He was banned from driving for six months after failing a breath test. DRIVING + NOUN seat | instructor, lesson | test | offence | charge There wasn't enough evidence for a dangerous driving charge. | ban She was given a large fine and a two-year driving ban.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :