گزارش خطا در معنی کلمه 'execute'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: اجرا كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: اجرا کردن

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: قانونی‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: اداره‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: نمایش‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: نواختن‌

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: اجرا کردن (پروژه)

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb perform: Execute your orders immediately. verb hanged: We executed the spy after a trial.

Simple Definitions

2 general::   verb kill sb as an official punishment ADV. summarily | extrajudicially, illegally | publicly | wrongly innocent people who are wrongly executed PREP. for He was executed for treason. perform/carry out sth ADV. beautifully, boldly, brilliantly, cleanly, meticulously, neatly, skilfully, successfully, well The movement was beautifully executed. | poorly

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :