گزارش خطا در معنی کلمه 'fall on face'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

english

1 general:: Phrase(s): fall (flat) on one’s face 1. Lit. to fall down, face first. • Bobby fell flat on his face and skinned his nose. • Down he went—he fell on his face. 2. Fig. to fail miserably, usually in a performance. • She was terrible in the play. She fell flat on her face. • The whole play fell on its face.

McGrawhill's American Idioms And Phrasal Verbs

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :