گزارش خطا در معنی کلمه 'flail'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: گندم‌ كوب‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: كوبیدن‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: الت‌ نوسانی‌ هر چیزی‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: شلاق‌ زدن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. desperately, helplessly, wildly She ran along, her arms flailing wildly. | about, around He flailed about in the water, shouting ‘I can't swim!’

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :