گزارش خطا در معنی کلمه 'flask'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: دبه‌ مخصوص‌ باروت‌ تفنگ‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: قمقمه‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: فلاسك‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: ارلن

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. Thermos(R), vacuum | hip | metal, silver | conical, culture, round bottom (all science) VERB + FLASK fill | carry When he climbed in the snow he always carried a silver flask of brandy for emergencies. | pull out She pulled out her flask and drank from it. | uncork, unscrew | drink (sth) from, take a swallow from, take a swig from FLASK + VERB contain sth a culture flask containing 4ml of the medium PREP. ~ of We took a flask of tea with us.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :