گزارش خطا در معنی کلمه 'frame'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: قاب‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: قاب‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: چارچوب‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: چارچوب‌ گرفتن‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: ط‌رح‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: قاب‌ گرفتن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun of a door/picture/window ADJ. door, window | photo, photograph, picture PREP. in a/the ~ pictures in gold frames shape of sb's body ADJ. athletic, big, bony, large, lean, muscular, powerful, skinny, slender, slight, small, tall, wiry VERB + FRAME have She has quite a small frame. PREP. with a … ~ a man with a lean, athletic frame

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: noun enclosure: The picture was put in a frame. verb compose: We will frame our reply quickly.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :