گزارش خطا در معنی کلمه 'frantic'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: بی‌ عقل‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: عصبانی‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: اتشی‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: از كوره‌ در رفته‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. highly excited: She became frantic when she lost her money.

Simple Definitions

2 general::   adj. VERBS be, seem | become, get, go | drive sb The children have been driving me frantic all day! ADV. really | absolutely, quite He was quite frantic by the time we got home. | increasingly | almost PREP. with We were starting to get frantic with worry.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :