گزارش خطا در معنی کلمه 'frustrated'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: ستوه (به ستوه آمدن)

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: باط‌ل‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: به ستوه آمدن

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: بی‌ نتیجه‌ )مانده(

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

5 عمومی:: بیهوده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

6 عمومی:: عقیم‌ مانده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. VERBS appear, be, feel, look, seem, sound | become, get starting to get frustrated | leave sb, make sb This failure leaves the child depressed and frustrated. ADV. deeply, extremely, really, very | completely, totally | increasingly | a bit, a little, quite, rather, slightly She sounded rather frustrated to me. | sexually PREP. at Both sides in the dispute appeared very frustrated at the lack of progress. | by We were frustrated by the long delays. | with Sometimes he gets really frustrated with his violin playing.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :