گزارش خطا در معنی کلمه 'fry'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: حیوان‌ نوزاد

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: جوان‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: تخم‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: گوشت‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: فرزند

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: زاده‌

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: گروه‌

شبکه مترجمین ایران

8 ورزش و تربیت بدنی:: بچه ماهی, بچه ماهی یعنی ماهی که از مرحله نوزاد بودن عبور کرده و کیسه تخمی از بین رفته و می تواند تغذیه کند.

کتاب اصول و فنون ماهیگیری ورزشی تالیف عبدالعلی یزدانی

english

1 general:: verb cook with oil: We shall fry a chicken for dinner.

Simple Definitions

2 general::   verb ADV. gently, lightly PREP. in Fry the vegetables gently in oil.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :