گزارش خطا در معنی کلمه 'fuzzy'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: كركی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: تیره‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: پرزدار

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: خوابدار

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: فازی

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: ریش‌ ریش‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. unclear VERBS be, feel, look, seem, sound | become, go The screen suddenly went fuzzy. ADV. all, extremely, very The truck's headlights were all fuzzy and ghostlike. | a bit, rather, slightly sticking up VERBS be | go ADV. all My hair's gone all fuzzy! | a bit, rather

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :