گزارش خطا در معنی کلمه 'girl'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: كلفت‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: دوشیزه‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: معشوقه‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: دختربچه‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: دختر

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun juvenile female: The young girl was playing quietly.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. baby They've had a baby girl. | little, small, young When she was a little girl, she dreamed of becoming a ballerina. | adolescent, teenage | bubbly, happy, lively | lovely, nice | attractive, beautiful, good-looking, gorgeous, handsome, pretty, stunning | single, unmarried

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :