گزارش خطا در معنی کلمه 'gland'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 برق و الکترونیک:: گلند

واژگان شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: حشفه‌ مرد

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: غده‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: دشبل‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: غده‌ عرقی‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: هر عضو ترشح‌ كننده‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. enlarged, swollen She's gone to bed with swollen glands and a temperature. | adrenal, endocrine, exocrine, pineal, pituitary, prostate, sebaceous, thyroid | poison, salivary, scent, sweat, venom Female ants release pheromones from their scent glands. GLAND + VERB release sth, secrete sth

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :