گزارش خطا در معنی کلمه 'governor'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: فرمانده‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: فرماندار

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: حاكم‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: رئیس بانک مرکزی

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: حكمران‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: نماینده کشورها در سازمان اوپک

شبکه مترجمین ایران

7 مکانیک:: گاورنر

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. deputy | acting, interim She was appointed as acting governor until an election could be held. | colonial, district, provincial, regional, state | imperial | military | prison, school | parent She served as a parent governor at her children's school. VERB + GOVERNOR appoint, appoint sb (as), co-opt, co-opt sb (as), elect, elect sb (as) | serve as PHRASES a board of governors

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: noun administrator: The governor of the state greeted us.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :