گزارش خطا در معنی کلمه 'grimace'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: تظ‌اهر

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: نگاه‌ ریایی‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: ادا و اصول‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: دهن‌كجی‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: شكلك‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. slightly | ruefully, wryly PREP. at He grimaced slightly at the pain. She grimaced at him. | in She grimaced in disgust.

Oxford Collocations Dictionary

2 general::   noun ADJ. little, slight, small | ugly | rueful, wry | facial VERB + GRIMACE give, make She made a wry grimace. | twist into His face twisted into a grimace. GRIMACE + VERB twist sth An ugly grimace twisted her face. PREP. with a ~ He acknowledged his mistake with a wry grimace. | ~ of a grimace of disgust/pain

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :