گزارش خطا در معنی کلمه 'harsh'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: خشن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ناگوار

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: زننده‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: تند

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: درشت‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: ناملایم‌

شبکه مترجمین ایران

7 روان شناسی و مشاوره:: ناملایم

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. severe: It was a harsh winter in Canada. adj. cruel: He was a harsh ruler. adj. unpleasant: The music was a harsh sound to him.

Simple Definitions

2 general::   adj. VERBS appear, be, prove, seem, sound It may seem harsh to criticize him after his death. | become ADV. exceptionally, extremely, particularly, very | increasingly | a bit, a little, rather, somewhat | unduly, unnecessarily He accused her of being unduly harsh. | surprisingly

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :