گزارش خطا در معنی کلمه 'illuminate'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: زرنما كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: چراغانی‌كردن‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: درخشان‌ساختن‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: روشن‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb lighted: The room was illuminated by candles.

Simple Definitions

2 general::   verb give light to sth ADV. brightly, clearly | dimly, faintly, softly The room was dimly illuminated by the soft glow of his bedside lamp. | briefly | suddenly make sth clear ADV. greatly, vividly an incident which vividly illuminated the problems we faced VERB + ILLUMINATE help (to) The study of the present also helps to illuminate the past.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :