گزارش خطا در معنی کلمه 'impediment'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: محظ‌ور

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: رادع‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: اشكال‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: مانع‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: عایق‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: گیر

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. great, major, serious | absolute | chief, main | lawful, legal There are no legal impediments to their appealing against the decision. VERB + IMPEDIMENT be, constitute, provide | remove The agreement is designed to remove impediments to trade between the two countries. PREP. ~ to Their boycott of the talks constitutes a serious impediment to peace negotiations.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :