گزارش خطا در معنی کلمه 'imperative'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: حتمی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ضروری‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: امری‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: دستوری‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: الزام‌ اور

شبکه مترجمین ایران

6 :: الزام اور

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, seem | become | remain It remains imperative that all sides should be involved in the talks. | make sth The collapse of the wall made it imperative to keep the water out by some other means. | consider sth We consider it absolutely imperative to start work immediately. ADV. absolutely

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: adj urgent, impossible to deter or evade: There occurred some imperative problems to be solved

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :