گزارش خطا در معنی کلمه 'imposition'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: باج‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: مالیات‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: عوارض‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: تحمیل‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: تكلیف‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: وضع‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun act of imposing sth VERB + IMPOSITION justify Several reasons were put forward to justify the imposition of censorship. | oppose, resist | resent PREP. ~ on resisting the imposition of VAT on fuel unreasonable thing sb expects you to do ADJ. unacceptable, unwelcome PREP. ~ on She felt the journey to be an unwelcome imposition on her time.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :