گزارش خطا در معنی کلمه 'imprison'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: نگهداشتن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: بزندان‌ افكندن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. virtually Her fear virtually imprisoned her in her home. | falsely, unlawfully, wrongfully, wrongly working on behalf of people who have been wrongly imprisoned | briefly, temporarily PREP. for He was imprisoned for debt. | in He was imprisoned in a local castle.

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: verb jail: We will imprison him for six years.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :