گزارش خطا در معنی کلمه 'incidental'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: ضمنی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: لازم‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: رخ‌دهنده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

4 عمومی:: غیر مهم‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

5 عمومی:: اتفاقی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

6 عمومی:: محت

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

7 عمومی:: تابع‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

8 عمومی:: فرعی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. VERBS be | become | consider sth, declare sth, deem sth The fact that the concert made a profit was considered incidental. ADV. completely, entirely, purely Any resemblance of a character in this book to a living person is purely incidental. | merely Information skills are not merely incidental to the curriculum but central to it. | almost | seemingly PREP. to It's just a risk incidental to the job.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :