گزارش خطا در معنی کلمه 'infancy'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: ط‌فولیت‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: دوره‌رشد

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: خردی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

4 عمومی:: كودكی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

5 عمومی:: صباوت‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

6 عمومی:: نخستین‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

7 عمومی:: بچگی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general:: noun earliest period of childhood: He had been blind from infancy.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. early The vaccination is given in early infancy. VERB + INFANCY survive (beyond) Their first child did not survive infancy. | die in She died in infancy. PREP. during/in ~ Deaths during infancy have fallen dramatically in the last hundred years. (figurative) The new company is still in its infancy. | from ~ from infancy to late childhood | since (sb's) ~ Since her infancy she has been a healthy baby. | throughout (sb's) ~ He was ill many times throughout his infancy.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :